آخر شدن. (غیاث). کنایه از آخر شدن. (آنندراج). بسر رسیدن. (آنندراج). بپایان آمدن: از تو همی بسر نشوداین بلا و عشق گر زنده مانم آخر روزی بسر شود. مسعودسعد. اول رسن است وانگهی چاه بی پای کجا بسر شود راه. نظامی (الحاقی). بپای شوق گر این ره بسر شدی حافظ. بدست هجر ندادی کسی عنان فراق. حافظ (از آنندراج). درین امید بسر شد دریغعمر عزیز که آنچه در دلم است از درم فراز آید. سعدی (گلستان).
آخر شدن. (غیاث). کنایه از آخر شدن. (آنندراج). بسر رسیدن. (آنندراج). بپایان آمدن: از تو همی بسر نشوداین بلا و عشق گر زنده مانم آخر روزی بسر شود. مسعودسعد. اول رسن است وانگهی چاه بی پای کجا بسر شود راه. نظامی (الحاقی). بپای شوق گر این ره بسر شدی حافظ. بدست هجر ندادی کسی عنان فراق. حافظ (از آنندراج). درین امید بسر شد دریغعمر عزیز که آنچه در دلم است از درم فراز آید. سعدی (گلستان).
باور شدن کسی چیزی را، پذیرفتن. قبول کردن. قبول خاطرکسی قرارگرفتن: کنون باورم شد که او این بگفت که گردون گردان چه دارد نهفت. فردوسی. دگر ره دید آن مه را پدیدار نمیشد باورش کان هست دلدار. نظامی. هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم. سعدی (طیبات). گرچه باور نمی شود ما را فرض کردم که آنچنان بودست. ابن یمین
باور شدن کسی چیزی را، پذیرفتن. قبول کردن. قبول خاطرکسی قرارگرفتن: کنون باورم شد که او این بگفت که گردون گردان چه دارد نهفت. فردوسی. دگر ره دید آن مه را پدیدار نمیشد باورش کان هست دلدار. نظامی. هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم. سعدی (طیبات). گرچه باور نمی شود ما را فرض کردم که آنچنان بودست. ابن یمین